برخلاف لیست برندگان اسکار نقش اصلی مرد که نام دانیل دی-لوئیس و شان پن، دو مرتبه در آن به چشم میخورد، در لیست برندگان اسکار نقش اصلی زن هیچ نامی وجود ندارد که دو مرتبه تکرار شود.
اسکار همه و هیچ است. در واقع اسکار جایزهای است از سوی هالیوود که به هالیوود اهدا میشود، اما از سمت دیگر دریافت یکی از این مجسمهها میتواند برای همیشه کارنامهی حرفهای برنده را تغییر دهد.
متأسفانه وقتی نگاهی به لیست برندگان اسکار نقش اصلی زن میاندازیم، درمییابیم که از بیست برنده، پانزده نفر آنها به دنبال اجرای نقش زنی غمگین توانستهاند اسکار را بهخانه ببرند، در حالی که در لیست برندگان اسکار نقش اصلی مرد گوناگونی بیشتری در ژانر، شخصیتها و کیفیتها دیده میشود.
نکتهی جذاب آن است که در سالهای اخیر، بهترین بازیگران بهندرت برای بهترین نقشهایشان برنده شدهاند و این همان چیزی است که لیست پیشروی ما را پیچیدهتر میکند. ما برای تصمیمگیری دربارهی لیست، خود بازیگران را کنار گذاشتهایم و تنها به نقشی که آن را مقابل دوربین بردهاند، توجه کردهایم.
بولاک بازیگر فوقالعادهای است، اما بازی او در نقش یک زن سفید پوست ثروتمند که پسر سیاهپوست فقیری را به سرپرستی میگیرد، لایق اسکار نیست. نهتنها فیلم در حد و اندازههای یک فیلم ماندگار نیست، بلکه بازی بولاک هم چندان چشمگیر نیست. بازی بولاک در نقطهی کور حتی در لیست پنج بازی برتر خود بولاک هم قرار نمیگیرد.
تا فرارسیدن فصل جوایز سال ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹، کتابخوان جزء فیلمهای دیده شده و بازی وینسلت به دنبال ایفای نقش خود در فیلم جادهی انقلابی (Revolutionary Road) یکی از نامزدهای اصلی اسکار در نظر گرفته میشدند، اما فیلم علاوه بر این که برای وینسلت نامزدی در اسکار را به همراه آورد، بلکه توانست خودش را هم بین نامزدهای بهترین فیلم جا دهد و همهی اینها تنها از هاروی واینستین برمیآمد؛ مردی که حالا چندین سال است به دنبال رسواییهای جنسی از هالیوود طرد شده است.
وینسلت در نقش خود قابل قبول است، اما او در کارنامهی خود اجراهایی دارد که بسیار از بازی او در کتابخوان چشمگیرتر هستند.
وقتی صحبت از بردن اسکار برای نقش اشتباهی میشود، جنیفر لارنس در دفترچهی امیدبخش یکی از بهترین نمونهها است. اسکاری که به او داده شد به نظر میآمد نتیجهی بازی او در زمستان استخوانسوز (Winter’s Bone) است.
لارنس یکی از بهترین بازیگران نسل خودش است، اما دفترچهی امیدبخش فقط یک فیلم کمدی-رمانتیک خوب است و نه چیزی بیش از آن. بههرحال رأیدهندگان یکبار دیگر گرفتار فیلمسازی درخشان دیوید او. راسل شدند و از آنجایی که لارنس یک بازیگر خیرهکننده است، بردن او باعث تعجب نشد.
کیدمن تحت یک تغییر فیزیکی جذاب، بینی تقلبی به صورت خود چسباند و در نقش ویرجینیا وولف مقابل دوربین رفت. اگر چه حتی در همان فیلم هم بازی جولیان مور از کیدمن بهیادماندنیتر بود، اما شخصیتی که کیدمن ان را مقابل دوربین میبرد و دو یا سه صحنهی احساسی او نظر رأیدهندگان را به خود جلب کرد.
بانوی آهنی فیلم بسیار بدی است، اما مریل استریپ، یکی از نامزدهای عنوان بهترین بازیگر تمام تاریخ، در آن میدرخشد.
بازی استریپ در این فیلم نمادی از این نکته است؛ یک بازی درخشان، بدون توجه به فیلمی که آن را فراگرفته است، یک بازی درخشان است. اگرچه استریپ در نقش مارگارت تاچر کمنظیر عمل میکند و همزمان شخصیت ی و شخصی او را مقابل دوربین میآورد، اما نقش وایولا دیویس در خدمتکار پیچیدهتر به نظر میرسد.
انتخاب ویترسپون برای فیلم زندگینامهی جانی کش یک انتخاب بینظیر بود و اجرای او هنوز هم بسیاری از طرفداران را به وجد میآورد. شاید او صحنههای پرتنشی مانند صحنههای فینیکس در فیلم نداشته باشد، اما چیزی که ویترسپون به نقش اضافه میکند یک نوع احساس اطمینان و همدلی است که به مخاطب اجازه میدهد دلیل همراه شدن او با جانی کش در سختیها و مشکلات را درک کند.
اجرایی خیرهکننده از یکی از بهترین بازیگران برندهی اسکار در یکی از بهترین فیلمهای قرن بیست و یک. بازی مکدورمند در سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری کاملا به اندازه است؛ در مواقع نیاز درونگرا و در مواقع نیاز برونگرا. حتی شاید بتوان گفت بازی او چیزی است که از خود فیلم مکدونا ماندگارتر خواهد شد.
بردن یکی از جایزههای اصلی بازیگری اسکار توسط یک فیلم خارجیزبان بسیار کمیاب است، اما بهسختی میشد از بازی فوقالعادهی کوتیار در نقش ادیت پیاف چشمپوشی کرد. زندگی پیاف ناراحتکننده و غمانگیز است، همانطور که فیلم هم همین را بازتاب میدهد، اما کوتیار توانسته است احساس سرزندگی و مقاومتی به نقش اضافه کند که از هنر پیاف سرچشمه میگیرد.
فیلم سودربرگ که در آن رابرتس در نقش مادری تنها مقابل یک شرکت بزرگ قرار میگیرد تا حق افراد زیادی را پس بگیرد، بهیادماندنی و ماندگار است. در دورهای که رابرتز این نقش را پذیرفت، هنوز سعی داشت قفس فیلمهای کمدی-رمانتیک که هالیوود او را در آن قرار داده بود، بشکند و با این فیلم توانست به هدف خود برسد.
مسیر فیلم هنوز آلیس برای رسیدن به اسکار عجیب بود. فیلم ابتدا بدون پخشکننده در جشنوارهی تورنتو حضور پیدا کرد. تمام منتقدان بازی مور را ستایش کردند و اطمینان حاصل کردند که اگر فیلم یک توزیعکننده پیدا کند، اسکار مور حتمی خواهد بود. همین اتفاق هم افتاد. سونی پیکچرز وارد شد، فیلم را خرید و مور نام خود را در تمام جشنوارهها جاودانه کرد.
مور یکی از بهترین بازیگران نسل خودش است و بازی او در نقش زنی که دچار فراموشی زودهنگام میشود کاملا خیرهکننده است، اما بخشی از من هنوز هم آرزو میکند که ایکاش رزاماند پایک برای نقش دیوانهکنندهی خود در دختر گمشده (Gone Girl) اعتبار بیشتری بهدست میآورد.
محبوب میلیون دلاری یکی از فیلمهای محبوب اسکار در آن سال بود و چهار اسکار برای بهترین کارگردانی، بهترین فیلم، بهترین بازیگر مکمل مرد و البته بهترین بازیگر نقش اصلی زن بهدست آورد.
اگرچه برخی شاید با چرخش نهایی و صحنهی آخر فیلم مخالف باشند، اما هیلاری سوانک بازیای از خود به نمایش گذاشت که کاملا او را لایق دومین اسکار کارنامهی هنری خود کرد. او در نقش بوکسوری که چندان چیزی از بوکس نمیداند، اما عشق فراوانی به آن دارد در محبوب میلیون دلاری مقابل دوربین ایستوود رفت. سوانک مقدار فراوانی عشق و جنگندگی به شخصیت میبخشد و این نقش را تبدیل به یکی از لایقترین برندگان اسکار میکند.
وقتی که فیلم اتاق منتشر شد، لارسون چهرهای ناشناخته بود. اتاق بیشتر برای آبراهامسون که پیش از آن هم کارهای پربازتابی ساخته بود، مورد انتظار بود، اما برای لارسون بازیگری به قبل و بعد از اتاق تقشیم شد.
بازی او در نقش زنی که سالهاست بر خلاف میلش در مخفیگاهی نگه داشته شده است پیچیده و الهامبخش است و لارسون شخصیت را در هنگام رویارویی با ناامیدیهای محض به بهترین شکل راهنمایی میکند و بیش از همهی اینها ارتباط او با جیکوب ترمبلی جوان خیرهکننده است.
کلمن در سوگلی خیرهکننده است، اما یک نقش مکمل است. این یکی از آن نمونههایی است که استودیو فهمید آن سال پیروز شدن در رشتهی بهترین بازیگر نقش اصلی از پیروز شدن در رشتهی بهترین بازیگر نقش مکمل آسانتر است.
من سوگلی را دوست دارم، اما داستان فیلم از زبان اما استون روایت میشود و او نقش اصلی حقیقی است. بااینحال بازی کلمن در نقش ملکهای که از نظر عاطفی بههمریخته است خیرهکننده است؛ لحظهای فریادهایی از روی خنده و لحظهای دیگر بغصهایی از غم و اندوه.
تماشای کولمن در این فیلم مانند تماشای یک شعبدهبازی است؛ شما نمیدانید او چه میکند، اما کاملا توسط نتیجه و تأثیرات آن میخکوب شدهاید.
لا لا لند یک فیلم فوقالعاده است و اما استون در آن میدرخشد. یک نمونهی کمیاب در این لیست از شخصیتی داستانی که توانسته است اسکار بگیرد. علاقهی محض و بیمارگونهی آکادمی به نقشهایی که براساس شخصیت های واقعی اجرا شدهاند، یکی دیگر از نشانههایی است که سختی بیشتر استون برای کسب این جایزه را به نمایش میگذارد.
لا لا لند درام عاشقانهای است دربارهی مسیرهایی که در زندگی مقابل ما قرار دارند و چیزهایی که ما قربانی میکنیم تا مسیری که انتخاب کردهایم را طی کنیم. اجرای استون در نقش بازیگر تازهکاری که عاشق یک نوازندهی تازهکار میشود کامل است. ترکیبی از مثبتاندیشی و بدبینی، امیدواری و ناامیدی.
دفعات زیادی در تاریخ اسکار وجود دارد که یک فیلم، یک کارگردان یا یک بازیگر تنها بهدلیل آن که شخصیتی حقیقی را به یاد مخاطبان و منتقدان میآوردند مورد توجه و عشق قرار گرفتند؛ مانند حماسهی کولی (Bohemian Rhapsody)، اما جودی چنین فیلمی نیست.
اجرای زلوگر در نقش جودی گارلند که به اواخر زندگی خود نزدیک میشود، فراتر از تصور است. او نهتنها صدا و اخلاقیات گارلند را به خوبی بازآفرینی کرده است، بلکه احساسات و تاریخچهای که آنها از آن سرچشمه میگیرند را هم میشناسد. پشت هر حرکت او قصد و هدفی قرار دارد و این کل ماجرا را عوض میکند.
مهمانی هیولا یکی از افسردهکنندهترین فیلمهایی است که تا کنون ساخته شده است. فیلم درام عاشقانهای است که در آن اتفاقات بد یکی پس از دیگری به وقوع میپیوندند و اجرای تاریخساز هلی بری لیاقت اسکاری را که برده است، دارد.
اجرای زیبای میرن در این فیلم باعث شد که کار برای کسی که قرار است در سریال تاج (The Crown) نقش ملکه در این سنین را بازی کند، بسیار دشوار باشد. میرن به عنوان یک بازیگر، قدرتمند عمل میکند و این قدرت را به نقش خود یعنی ملکه هم منتقل میسازد.
از زمان فیلم قوی سیاه هیچ فیلمی نبوده است که آنقدر عجیب و همزمان تأثیرگذار باشد. پورتمن شخصیت پیچیدهی آرونوفسکی که هر لحظه تغییر میکند را به خوبی جذب میکند و آن را طی داستان فیلم هدایت میکند.
قطعا نمیشود به قوی سیاه اشاره کرد و رقصهای بالهی خیرهکنندهی پورتمن و هنر اجرای او را از قلم انداخت.
بسیار طول میکشد تا چنین اتفاقی پیش بیاید و یک بازیگر اجرایی چنین قدرتمند و با تمام وجود ارائه دهد. شارلیز ترون در فیلم پتی جنکینز کاملا در نقش یک قاتل سریالی غرق میشود. ترون بهقدری با نقش یکی میشود که حتی اگر ما نتوانیم با شخصیت همدردی کنیم، قادر خواهیم بود آن را درک کنیم. این وظیفهای دشوار است و موفقیتآمیز شدن آن گواهی است بر خارقالعاده بودن جنکینز و ترون.
درست است که جازمین غمگین بسیار شبیه به اتوبوسی به نام هوس (A Streetcar named Desire) است و وودی آلن چندان چیز خاصی به مخاطب نشان نمیدهد، اما کیت بلانشت دیوانهکننده است.
بلانشت یکی از بهترین بازیگران حال حاضر هالیوود است و جازمین غمگین یکی از بهترین بازیهای او تا به امروز. او نقش زنی که بهدنبال مشکلات اقتصادی دچار فروپاشی عصبی شده است را به بهترین شکل ممکن روی پردهی نقرهای میآورد. اجرای بلانشت نه فقط در بین ن بلکه یکی از بهترین اجراهای قرن بیست و یک است.
منبع:
collider
اخبارعمومی
درباره این سایت